سید محمد صدرالدینسید محمد صدرالدین، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره
یاسمینیاسمین، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

پسری و دختری

یک روز پاییزی

سلام از دیروز پسرم هی پنپی عوض می کنه........... فکر کنم دندونش باشه... بردمش نشوندمش روی توالت فرنگی جیغ می زنه و منو چسبیده.... می ترسه...
3 مهر 1391

تاریکی

سلام   سه شنبه هفته پیش رفتیم خونه خاله مامان/ صدرالدین برای بار اول با من تنها توی ماشین بودیم.....   صدرالدین نوزده ماهش تمام شد/ قشنگ راه میره و دیگه از اتاق به اتاق رو تاتی تاتی می کنه .... هنوز توی تختخواب ما می خوابه و قشنگ در جهت خلاف ما می خوابه اسباب بازی هاشو به هیچ کسی نمی ده ... ولی اجتماعی هست..... غذا خوردنش خوب شده/ شیر پاستوریزه رو با مواد دیگع قاطی بهش می دهم.... خدا رو شکر داره تو پر میشه...... عزیزم قشنگ همه دستورات و می فهمه/ مثلا میگم پنپی بیار عوضش کنم .. میاره..... عاشق لگو و پازلش هست.... عاشق شان د شیپ هم هست و دیگه با حیوانات بی بی انیشتین هم ارتباط برقرار می کنه..... صندلی غذاش ر...
1 مهر 1391

قم و شمال

سلام   چهارشنبه رفتیم قم به اتفاق خانواده همسری.... مسجد جمکران هم رفتیم/ ناهار رو البرز خوردیم/ نوشتم که اگر رفتین بروید غذایش خوب بود.... در راه برگشت از مهتاب دسر سوهان و ارده برای پسرک خریدم.. برگشتیم خانه ساعت یازده شب بود... فردایش ساعت نه صبح چمدان بسته راهی شمال شدیم/ رفتیم محموداباد.... صبحانه خورده راهی بازار شدیم و اقاپسر چون خسته بود مرا با خود در دیوار برد اب بازی و شن بازی و بخور بخور ساحل خیلییییییییییییییییییییییییی چسبید..... دریا را دوست دارم بشینم و مردم را ببینم خودشان را با جت اسکی و قایق سواری و اسب سواری خفه می کنند.... ما هم بدمینتون بازی کردیم... پسرک سوار اسب شد جیغ و زد و پدرش جورش را کشید....
26 شهريور 1391

پازل

سلام از دیروز پسرک یاد گرفته سه قطعه از ۵ قطعه پازلش رو خودش درست کنه..... خیلی ذوق کردم.... تازه لگوهاشو هم جند تا چند تا روی هم می چینه.... عاشق جوجه مکانیکی اش هست و سگ سبزه....
21 شهريور 1391

18 ماه بعد

  سلام   باورش سخته ولی پسرک اول شهریور 18 ماهش تمام شد بر خلاف نظر باباگلی که فکر می کرده تا 18 ماهگی هنوز خوابه من فکر می کردم یک رشد بزرگی می کنه و حسابی می دوه.... ولی خوب هیچ کدام نشد... پسرک ریلکس این روزا قشنگ راه می رود ... دیگه ترسش ریخته و کم کم از این اتاق به ان اتاق تاتی می کند... کشته شدیم تا پسرک راه افتاد.... دیروز بردیمش برای واکسن... همه سالن رفت روی هوا از جیغ و گریه.... بعد از ماه ها حسابی رشد کرده 12 کیلو شده قدش هم 85...... عصر خانه را گذاشت روی سرش از درد پا.... شب راحت شیطونی می کرد... ولی تا صبح تب داشت.... تا تولدش راهی نمانده .... 6 ماه دیگر ... باز هم کرمم گرفته تولد بگیرم ... راس...
16 شهريور 1391

مسواک

سلام   دیشب برای اولین بار صدرالدین مسواک را استفاده کرد.... اولش فکر کرد شانه سر است و به سرش می کشید / ولی وقتی باباگلی شروع کرد به مسواک زدن اقا به تقلید از پدر شروع کرد به مسواک زدن....و کی می توانست مسواک را از اقا بگیرد....
10 شهريور 1391

ای کیو سان

سلام در یک عملیات انتحاری دیروز صبح پسرک برای اولین بار به صورت خیلی خیلی بی رحمانه توسط تصمیم شخص خودم و خوشحالی باباگلی کچل شد در حد سربازی رفتن.... درسته اعتقادی به زدن مو و پر پشت شدنش ندارم ولی ترسیدم یک درصد احتمال کچل شدن در اینده داشته باشه برای همین موهاشو خیلی زیاد کوتاه کردیم.... یعنی من چندین ماه متوالی حدود 5 ماه اصلا دست به موهاش نزدم و حسابی بلند دشه بود.... موهاشو دوست داشتم ولی دیروز که گردی صورتش هویدا شد یکجور دیگه دلم برایش غش میره.... تصور غش کردن و بغض کردن هم دود هوا شد.....  دلیل اصلی زدن موهاش دیدن یک پسر بچه شبیه خودش بود که دیدم زیادی هم زشت نیست و بالاخره یک چند نفری از عمل من خوشحال شدن... حالا م...
7 شهريور 1391

روزنگاری

سلام اول شهریور که بیاید صدرالدین ۱۸ ماهه می شود یعنی یک سال و نیم شده است..... راه رفتنش بسیار بهتر شده است..... کمی هوایش را داشته باشی خودش خوب راه می رود... حالا پسر عمه و دختر عمه اش بیاییند نوشتنی زیاد دارم..... دوستتون دارم
24 مرداد 1391

صدرالدین نوشت

سلام اقا می نشیند روی ماشین کاترینش / ۶ مجسمه بودایی را از دستش به بلندترین نقطه یعنی بالای بوفه منتقل کردم.... دیشب بعد از شام سرش را گذاشت روی شکم بزرگ پدربزرگ پدری ... و  از حال رفت.. امدیم بلندش کنیم دستش را انداخت دور شکم بزرگ و گفت ماما................................... یا الله..... کلی خندیدیم.... امروز صبح رفته نشسته پای تی وی میگه:ماما و بعدش اشاره می کند به تی وی که بیا کارتون بی بی انیشتین بگذار..... به خوابیدنش روی تختمان عادت کرده ایم.... شما نی نی را عادت ندهید.... وقتی بزرگ تر می شود جا تنگ می شود....
17 مرداد 1391

صدرالدین نامه

  سلام صدرالدین نامه: یک روزی مانیتور کامی خراب شده بود. گفتیم تقصیر صدرالدین هست که دست می زنه به دکمه های کیبورد و حتما یک دستوری داده بهش ... ولی وقتی پشت ال سی دی باز شد معلوم شد خازن ها خراب شده.... به پسرک تهمت زدیم.... دیروز دارم با مامانم حرف می زنم / برگشتم می بینم از مبل سبزه رفته بالا.... یک بار دیگه دیدم رفته روی ماشین کاتریش نشسته.... دلم غش رفت برای اوون خنده پیروز مندانش... کلی برایش دست زدم ... امروز صبح باز رفته نشسته روش برای بابا گلی هنرنمایی کنه... کاشف به عمل اوومد باباگلی روز قبلش یادش داده بوده... اخه من تعجب کردم چطوری رفته طرف ماشینش ... امروز صبح توی حمام اوومد ج.ی.ش کنه یک جیغ زدم .. ...
3 مرداد 1391